رقص قلم
چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:, :: 1:7 ::  نويسنده : صابر

 

سلام دوستان عزیزم

ممنونم از حضورتون

من این وبلاگم رو آپ نمیکنم

لطفا به این یکی بیاین

godwards.blogfa.com  بسوی خدا

ممنون

موفق باشین

اللهم عجل لولیک الفرج

پنج شنبه 21 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 23:39 ::  نويسنده : صابر

 

گئرك بو سوزلري يازام ، ائوركده لكه قالميا

بوتون خزاندي گونلريم ، سي لَم زماندا قالميا

محبتين چيچكلري آچوب ، سولان زماندادي

ندا گلوردي سينمه بوراخ ، كي اوخ كماندادي

غزال كيمي اوزاخلاشوب،گئوزيم دا گئورميري سَني

محبت ايله گلگيلن ، اوزاخدا گئوزليرم سَني

...

سو چِشمه دن آخاركيمي ، آخير گئوزيمدن اَشك لر

سالار بير گون حيدريني فراقه ، اوج حِسّ لر

 

 

شنبه 17 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 16:40 ::  نويسنده : صابر

و سلامي به بلنداي راز شعور ...

و اي برترين بنده خدا كه گهواره ي زندگي ، كليدش به نام تو زدند ، و باراني كه

از اوست و روزي بر دلهامان خواهد باريد چقدر انديشه ائي بلند بر فراز آسمان اول

و بارگاه ملكوتي اش هنوز هم بر آناني كه دركش نمي كنند ...

اي بانوي عشق كه بر جبين دلهاي سپيد ، هنوز هم يكه تازي مي كني ، بتاب

كه انورت هيجاني دگر است

شوق در نگاهت سوز سرماي زندان را برايمان به اميد فرج مي زدايد و گرماي بودنت

هميشه در ضيافت دلمان هياهوئي دگر .

هستي و هنوز هم به مريدانت سر مي كشي

              به هجوم عشق رندي و نقشي دگر مي كشي

                         در شگفتم مادرم به هزاران نكته پاسخ مي دهي

                                    هر چه گويم كو مكانت باب را سوي دگر مي كشي

به بهانه ها خزيدن به اميد با تو بودن به چه ها كنم نگاهي ، كه توئي سر سپيدي

و اين ايام 

ايام حزن و اندوه مادرمان فاطمه الزهرا (س)بر حضور رسول امين محمد مصطفي (ص)

و مولايم علي (ع) و امام زمانم مهدي صاحب الزمان (عج) و امام خامنه ائي و بر شما

دوستان عزيزم تسليت باد .

باشد كه در پرتو الطاف آنان عاقبت به خير گرديم ، ان شاء الله

 اللهم عجل لوليك الفرج

 

جمعه 2 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 18:26 ::  نويسنده : صابر

سلام بر آنهائي كه هميشه در حضور خدا قدم بر مي دارند

سريع وضو مي گيرم

كفشهايم كو ؟

قرارم دير شد ، از براي با تو بودن نيازي به چه دارم

نه اين كه در حضورت نيستم نه !

درك مي كنم لحظه هائي را كه با اذن و بوي تو قدم به هستي نهاده ام

زيبائي را كه در باورم نهادي

اميد را كه در قلبم نقش زدي

پيوستن به خودت را با سپيدي رخ قول دادي

بنفشه ها هنوز هم برايم چشمك مي زنند و با حركات موزون خود با نسيم رويايي به رقص

در آمده اند

مي شود همواره با خدا بود

با عنايت او به رقص عرفاني پرداخت

مي شود در او گم شد و با بوي بي نهايت معطرش شكوفا گشت

پس اي عالم كه محضر خدائي و خداي را در حضور مي بيني به گوش باش كه ما بندگان خدا

از نور اوئيم و خدا در وجود ماست

باشد كه خود را بشناسيم

 

دو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:, :: 18:27 ::  نويسنده : صابر

سلام

اينبار بر دلم قفلي زدند كه ياراي گشودنش را ندارم

نمي دانم كه از كدامين كوچه پس كوچه هاي شهر بوي عبور مي آيد

نمي دانم سر بر بالين كدامين پروانه خواهم گذاشت و گرمي دستانش را با تمام

شيريني كه خواهد داشت احساس خواهم كرد

و نمي دانم چگونه باورم را پرورده كنم و با كدامين قلم بنويسم كه سينه ام مالامال

از حس غريبي است

سكوت در كلبه ي تنهائي ام بارها باورم را خدشه دار مي كند و مرا از پروازم باز مي دارد

و چقدر زيباست شمعي كه برايم مي سوزد تا بالهاي كوچكم را در آن بسوزانم

اي نسيمي كه مي وزي با كدامين واژه بنويسم كه با شمع دلم چه كار داري

كوير را مي خواهم تا بر سويت آمده و به آهنگت در آيد تا از تار و پودت بكاهد ، شايد كه

آرام گيرم همانند گنجشك كوچك باران زده در زير سايه ي يك بوته ي ياس

 

شنبه 27 فروردين 1390برچسب:, :: 16:22 ::  نويسنده : صابر

سلام

قطرات باران بر صورتم مي لغزيد و احساس نو شدن در دلم زنده مي شد

و با هر بوسه ائي كه بر گونه هايم مي زد حس دوستي را در گوشم زمزمه مي كرد

و من فرياد شوق ، ‌همچون كودكي بي اختيار .

و خواهم توانست از بوي پيراهنش پي به شكوهش ببرم كه مرا به لحظات كودكي مي برد.

و تو اي باران

اي هجومي كه تار و پود از هم گسسته ي عشق را به هم گره مي زني

بارها بر دلم باريده اي و پيله هاي دلم رخ نمون ساختي

سر به بالين تو انگار

انگار

انگار همين ديروز بود كه در كودكي خويش چشم هايم را رو به آسمان مي دوختم و با هر

 سيلي تو بر گونه ام چشمم را مي بستم و دوباره مي گشودم

انگار كوره راهي نيست كه در زير باران با آن شور و شوق بر گردم به اوان كودكي

و مرا چه مي شود ...

امروزم را خوب درمي يابم تا بهترين فرصت جواني را از دست ندهم ،‌ و فردا به دست و پاي

اين چرخ سهمگين زمان نيافتم كه ،‌ جواني ام را برگردان

و هاي هاي مستانه ام را در دلم فرياد مي زنم به آهستگي ،تا كبوتران عاشق از خواب ناز

كه بر روي حرم امن دلم جاي كرده اند نپرند و از من نرهند .

 

پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, :: 22:44 ::  نويسنده : صابر

یارب این عمر گران نتوان کشید

شبهیست یا که هور ، گو دور باشد هر چه هست

زندگی تلخترین خواب من است

.....

یا رسان رعد از عدم ، بل ستد جان از لبم

یا که مشعوفم بدار از دیدنت

خوابهای تیره دیدم زین حیات ، گو چه ها در لوحم است

زندگی تلخترین خواب من است ؛ خسته ام ، خسته از این خواب بلند

.....

پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, :: 22:43 ::  نويسنده : صابر


گلدی محرم هامی داغدار اولاجاق

 

 
 

آتالار سینه داغلیؤب آنالار یاس دوتاجاق 


 

هامی پیشوازه گئدوب بیزده حسینین آدینا 


 

                           عاشق اولاخ هر کیم اولا پای آلاجاق                            

پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, :: 22:41 ::  نويسنده : صابر

از هر واژه ائی زیباتر و عرفانی تر و محبت برانگیزتر در میان ما ، سلام 

با امید به طراوت و نشاط روح و جان دوستان عزیزم در این هوای خواب آور

 برای تمامی موجودات ، ولی بیداری شگفت انگیز برای آدمی زاد که در این

 فصلها پوست و گوشت و استخوانها بیدار و به کنکاش از درون می پردازند ،

آری انسانها ، به از موجودات دیگر اند .

و چنین است که شناخت اونها بسختی برایمان رخ نمون می کند ، فهرست وار

زندگی می کنیم ولی تا یونی ورسهای دور آمالمان پابرجاست دریغ از اندکی

چرخش دید و حس عمیق عبودیت .

هر بار در گیتی به صلیب آزمایش تن می دهیم ولی دلمان باز در عصر رؤیا ها

پرسه می زند انگار نه انگار که کوچی هم هست .

خدایا من اگر بد کنم تو را بنده دیگر بسیار است تو اگر با من مدارا نکنی مرا

خدایی دیگر کجاست ؟

پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, :: 22:40 ::  نويسنده : صابر

با نزول باران رحمت ، عشق وافر الهی و نوید بیداری طبیعت با دمیدن بر ناقوس

عبودیت؛بار دیگر ریشه ها با رقص عرفانی درون خاک موج می خورند و درآب بیدرای

خود را تطهیر می نمایند .

بار پروردگارا ، می خواهند با زبان بی زبانی زنده شدن را یاد آوری کنند و بار دیگر در

حکمتت ما را متحیر سازند و به درختان و زمین سرد و بی روح نشاط تازه ببخشند .

و ما نیز می فهمیم عشق را ، مثلا ما اشرف مخلوقاتیم آخه ...

 

پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, :: 22:17 ::  نويسنده : صابر

سلامی به پاکی برفی که چهره ی کوه ، نه !!! دشت ، نمی دونم نه ، دره چی ؟

 اونم نه ، شهر ، نه !!! خیابونها ، نه بابا ؛ پس چی آخه کشتی مارو ؟؟؟؟؟!!!!!!!!

دلی که تار و تار بود و با بارش خود افقهای تازه ائی به روی چشم هامان گشود و  

همیشه توجه کردین که وقتی برف رو زمین بهمون چشمک می زنه،می خواد بگه

که خود تو ازمن سپیدتر و پاکتر هستی با این حال دل تو پرازسیاهی و نیرنگ کردی

و خبر نداری ازدرونم که درتاریکی آن،آب زلال و روانی دارم که عشق مرا به مونسم

می رساند در حالی که تو هر چه داری رخ نمون هست و پوچ ، فریاد عشق داری و

عاری از عشق هستی ...

می درخشم چون خورشید،می گریم چون چشم،می جوشم چون جویباران سپیدوباز

راه خودم را می پیمایم تا دوست که بوسه زنم بر آنچه که مامور به هستی بخش آنم

آری همین عشق است و عشق به همین معشوق تارو پودم را برهم آورده و حضورم

را معنی می بخشد .

من باورم اوست و همین برایم کافیست ... دوستتون دارم

پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, :: 22:15 ::  نويسنده : صابر

سلامی پاک و بی ریا ، آرام و دلنشین ، از چلچراغ قزح سان تا ایروبیک زندگی

از ما به شما دوستان خوب و شیرین که هر کدامتان معرفت مخصوص خودتون

رو دارین .

روزیکه در اون بتونیم با کارهای خوبمون دیگرون رو شاد کنیم همون روز عیدمون

هست و نیازی نیست که چندین ماه منتظر عید بمونیم .

چقدر زیباست لحظه ائی که از خودمون شرمنده نیستیم و خدامون رو تو دلمون

احساس می کنیم .

بیائید زیبا باشیم چون بهاری که در راه است

نه آنی كه با خزانی همراه است

و پایان عمری که با اسب تیز پائی در راه است

عروج آسمانی با بوسه عشق داشته باشیم

به پای گلی بنشینیم که در راه است ، نه خاری که با ابلیس همراه است

فصل نیلوفران عاشق ، فصل مرغان نغمه خوان ، فصل بیداری بر شما مبارک

90

پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, :: 22:12 ::  نويسنده : صابر
انگار سوكت كودكانه مان مي شكند و خواب وحشتناك از اذهانمان دور مي گردد ، ببينم مگه
 مي توني باور كني ، نه كه نمي شه ، باورمان بقدري كوچيك هس كه از شنيدنش مي لرزيم
 تاريكي بود و ظلمت ، كور سوئي بيش پيدا نبود ؛ نور شدت مي گيرد از شدت نور چشمانم
 مي سوزد ، و بر فراز قله ي بيداري فرياد مي زنم ، يا مهدي ...
 حسي عجيب روحم رو نوازش ميده نكنه اين هم يه رؤياست نه بابا رؤيا چيه !!!
 مي دونم همش فكر همين خالق اثره ؛ مي دوني خودش آروم آروم داره تو قلبامون اومدن
  بهار رو نويد ميده
 اي بابا ما كه تو فصلهامون يه بهار بيشتر نداريم ! تازه اومدني هم خونه تكوني هامون رو كرديم
 پس اين ديگه چيه !!! ما كه گيج شديم !
 ريزه ريزه قطرات شيرين روشنائي رو مزاجم داره جا خوش مي كنه ،‌ چه قدر از زمونه عقبيم
 انگار فرسنگها فاصله رو تو چند دقيقه به تاخت اومدم ، تازه فهميدم قوّت پام رو مديون منتظرين
 هستم ؛‌ چقدر از ته دل خواستن عجل عجل عجل ...
 همه ي دلها دارن يه جورائي تست مي دن نكنه حواسم نباشه !!!
 نكنه اين قايق كوچيكم بخواد ادا دربياره !!!
 بايد چشمام رو هي تر كنم ، نمي خوام خواب بمونم !!! آخه زمونه يه بار دير جنبيده واسه همين
 از قافله عقبم ،‌ نباس خستگي رو بروم بيارم ،‌ ملاقاتيمون حقيقيه
 حالا يه توفيقي دست داده ها ،‌ چيزي نمي گم كه ، اللهم شكرا جزيلا ... 
درود بر اونائي كه از ته دل خواستن و به پاي خواستشون ايستادن و يه مسير رو تا ته رفتن
پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, :: 22:10 ::  نويسنده : صابر

بار خدايا سپاس از همه چيز ، و اينكه هنوز هيزم چراغم را مي رساني و نورش

گسترده تر شده ...

چلچراغ زندگي ام تنها بسويت چشمك خواهد زد و نورنگاهت هميشه صيقل دهنده

كلبه ي تنهائي ام خواهد بود ...

روزها رفتند و ديگر خوب مي دانم كدامينم ، من آن الگوي صبرم ، يار ديرينه

 هجوم نرم بارانم ؛ جرعه اي از مهر ، بوته ائي از ياس ، تعارف مي كند ساقي

منيّت بارها با بنده سوداي جنگ داشت ، نهنگي بود با ما كه آهنگ رزم داشت .

خروش آبم نه از بالاي كوه روان در راه نه در راه قصور و سر به سنگ زنان به اميد

حضور ، به پاس آن همه لطف و نظر .

سلامي به بلنداي راز شعور ...

پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, :: 22:8 ::  نويسنده : صابر

 و باز پروانه ائي خواهم بود در باور چشمهايت كه بسختي برايم پلك مي زنند ، به اميدي كه با

 آتش عرفانيت بالهايم خاكستر شود و پيله ائي از نو ببندد

 شايد جويباري هستي كه براي دل دادن به ساقه ي نيمه جان ره مي پيمائي

 و اينها همه تقديم به حسي هست غريب كه با عمق وجودم احساسش مي كنم

 يادم باشد كه برگ خزان زده را عمر جاودانه ايست و اوست خاك برگي كه همه سوي چشم از

 اوست ...

و باز برفراز كوهي خواهم نشست چون ققنوس ، تا آنجا كه هست بالهايم را بگشايم 

 

پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, :: 22:3 ::  نويسنده : صابر

                                  گئرچی یئر فئرلانیر ،  گؤی دولانیر

                                         سیز ائیگیدلر یادیله ، هردم بؤ قلبیم دینجلیر       

پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, :: 22:0 ::  نويسنده : صابر

من شعری غریب می سرایم و امداد از فغان دل

گو کجاست ماه من که شود مرحم آه و خزان دل

نالم از دوستان صمیمی که مرا الفتی بوده است

چندیست که اندوهگین شده فراریم از آشیان دل

بشنو از قصه ی سوز جگرم هیهات که به یادت آید

با درایت می پرستید و به صعب می برید زیاران دل

 

صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ رقص قلم خوش اومدید از اين آدرس به تمامي وبلاگهام دسترسي خواهين داشت hiedari.loxblog.com
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رقص قلم و آدرس galam.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 101
بازدید کل : 4607
تعداد مطالب : 17
تعداد نظرات : 23
تعداد آنلاین : 1